جدول جو
جدول جو

معنی قلی چی - جستجوی لغت در جدول جو

قلی چی
مسگر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لی لی
تصویر لی لی
(دخترانه)
ظریف و شکننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قایقچی
تصویر قایقچی
قایق ران، رانندۀ قایق، آنکه قایق رانی می کند، پاروزن در قایق پارویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرق چی
تصویر قرق چی
قرق کننده، کسی که مامور ممانعت از ورود دیگران به جایی است
فرهنگ فارسی عمید
(قَلْ)
دهی است از دهستان برکشلو بخش حومه شهرستان ارومیه، واقع در 10500گزی خاور ارومیه. در مسیر شوسۀ کلمانخانه به ارومیه. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل مالاریایی است. سکنۀ آن 118 تن است. آب آن از شهر چای و محصول آن غلات، انگور، حبوبات، توتون و چغندرو شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جوراب بافی است. راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی است از دهستان چهاردولی، بخش مرکزی شهرستان مراغه. واقع در 70 هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 10 هزارگزی شمال خاوری راه شوسۀ شاهین دژ به میاندوآب. ناحیه ای است کوهستانی و دارای آب و هوای معتدل و 214 تن سکنه. آب آن از چشمه سارها تأمین می شود و محصول آن غلات، حبوب، کرچک و بادام است. اهالی به زراعت اشتغال دارند، و صنعت دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قِ لِ کَ)
دهی است از دهستان اوچ تپه بخش ترکمان شهرستان میانه، واقع در 15هزارگزی جنوب بخش و 10هزارگزی به شوسۀ میانه به تبریز. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 451 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَلْ بی ی)
احمد بن احمد بن سلافۀ مصری شافعی ملقب به شهاب الدین. از بزرگان علمای شافعی قرن یازدهم هجری است. وی در طب نیز دست داشته است. او راست: 1- تحفه الراغب فی سیره جماعه من اهل البیت الاطایب. این کتاب در قاهره چاپ شده است. 2- التذکره در طب. این نیز در قاهره چاپ شده است. 3- نوادر القلیوبی. این کتاب مشتمل بر نوادر و لطایف و حکایات و عجایب بسیاری است و در مصر و کلکته و غیره چاپ شده است. وی در سال 1069 هجری قمری وفات یافت. (ریحانه الادب ج 3 ص 316). و رجوع به الاعلام زرکلی شود
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ تَ)
دهی است از دهستان بهی بخش بوکان شهرستان مهاباد، واقع در 9هزارگزی شمال خاوری بوکان و 6هزارگزی خاور شوسۀ بوکان به میاندوآب. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل و سالم است. سکنۀ آن 222 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ بُ)
دهی از دهستان ارشق بخش مرکزی شهرستان خیاو واقع در 42 هزارگزی شمال خاوری خیاو و یک هزارگزی شوسۀ گرمی به اردبیل. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 348 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. در دو محل نزدیک به هم به نام قره چی بالا و پایین مشهور است. سکنۀ قره چی بالا 246 نفر می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قُ کَ)
دهی است از دهستان کفرآور بخش گیلان شهرستان شاه آباد، واقع در 31هزارگزی شمال خاوری گیلان و 6هزارگزی باختر قیطول. موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن معتدل است. سکنۀ آن 250 تن است. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات، پنبه، میوه جات، توتون، صیفی، لبنیات، و شغل اهالی زراعت و گله داری است. اهالی از طایفۀ کلهر هستند. در دو محل نزدیک بهم واقع شده و به قلی قلی نریمان، قلی قلی سلیمان، قلی قلی مهدیخان نامیده میشوند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(عَ چَ)
از این نام مراد شخص معینی نیست و از آن تعبیری مثلی مراد دارند.
- خود را به کوچۀ علی چپ زدن، در تداول عامه برای جلب نفعی یا احتراز از زیانی تجاهل کردن. نمودن که از موضوع بکلی بی خبر است
لغت نامه دهخدا
چای پز، چای فروش، قهوه چی
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کورائیم بخش مرکزی شهرستان اردبیل، واقع در 18هزارگزی جنوب باختری اردبیل و 10هزارگزی شوسۀ تبریزبه اردبیل. موقع جغرافیائی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است. سکنۀ آن 371 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مرکّب از: ترکی دلی، به معنی دیوانه + چای، به معنی رود، شعبه ای است از رود حبله رود در ناحیۀ خوار تهران. (جغرافیای طبیعی کیهان)، رود کوتاهی است در شمال ایران این رود در ناحیۀ دماوند از کوههای مومج سرچشمه گرفته وارد دشت خوار می شود و همه جا مجرای آن دره های تنگ است و ظاهراً بمناسبت سرعت جریانش به این نام خوانده شده است. (ازدائره المعارف فارسی)، و یا بمناسبت تغییری که بسبب سرعت در بستر خود دهد، نام خشک رودی به مغرب قزوین که از کوههای سفید درّان سرچشمه گیرد و جلگۀ غربی قزوین را از آب بهارۀ خود مشروب سازد
لغت نامه دهخدا
(قَلْ)
نسبت است به قلیان.
- کدوی قلیانی، نوعی است از کدو که سری بزرگ و پهن دارد مانند کوزۀ قلیان
لغت نامه دهخدا
ترکی زاور پیشیار نوکر خدمتکار: غازیان قزلباش و قلقچیان اردو که همراه پیشخانه آمده بودند دلیر شده بر سر ایشان هجوم آورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلیعی
تصویر قلیعی
مرغ ابلک
فرهنگ لغت هوشیار
بازیی است باین طریق که یک پارا بالا نگهدارنه و با پای دیگر راه روند تعتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علی چپ
تصویر علی چپ
خود را به کوچه علی چپ زدن، خود را بی اعتنا نشان دادن به موضوع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قجر چی
تصویر قجر چی
دلیل بلد، رابط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قایقچی
تصویر قایقچی
ترکی بلمران توتنران کرجیران قایق ران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوی پی
تصویر قوی پی
سخت پی نیوگام سخت پی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلم نی
تصویر قلم نی
((~. نِ))
قلمی که از ساقه نی تراشند و برای خوش نویسی به کار برند
فرهنگ فارسی معین
قرشمال، کولی، لوری، لولی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آشفته حال، هوس اشتیاق، نگرانی، وسواس
فرهنگ گویش مازندرانی
یک چیز، چیزی
فرهنگ گویش مازندرانی
نوازنده ی نی چوپانی
فرهنگ گویش مازندرانی
وسوسه، نگرانی، اشتیاق، هوس
فرهنگ گویش مازندرانی
سفیدگر، مسگر
فرهنگ گویش مازندرانی
نگهبان قرق
فرهنگ گویش مازندرانی
نام رودخانه ای در لار قصران است
فرهنگ گویش مازندرانی
چگونه کسی، چگونه چیزی
فرهنگ گویش مازندرانی
چگونه کسی، چگونه چیزی
فرهنگ گویش مازندرانی
رام کننده ی اسب سرکش، نگهبان اسب های الخی
فرهنگ گویش مازندرانی